• Հայերեն
  • English
  • Français
  • Georgian
  • Русский
  • Español
  • Deutsch
  • فارسی
  • Türkçe
  • Italiano

یک روز در ایران...

ما در ساعت ۹ شب در اتوبوس بودیم. البته راه خسته کننده و خیلی طولانی بود. اما ما توانستیم در راه بازی کنیم، گفتگو کنیم و بخندیم. خیلی دیر بود و بسیاری از ما در خواب بودیم، اما مطمئناً می توانم بگویم که ما همه با هم طلوع آفتاب را دیدیم. این یک منظره بسیار زیبا بود. صبح ما از مرز عبور کردیم. از آن طرف مرز ایران، از این طرف مرز ارمنستان.  رود ارس نماد ورود ما به ایران بود. این فقط یک خط بود، یک قدم ... ارس بسیار جذاب، روشن و چشمگیر بود.

ما با همکاران جدیدمان در مرز مغری ملاقات کردیم، آنها مثل ما زبان فارسی می آموزند، با همدیگر آشنا شدیم،  در مورد موضوعات مختلف صحبت کردیم.  چون قبلاً ما همه چیز را مورد مطالعه قرار داده بودیم، همه چیز برای ما خیلی ساده تر بود. ما با دانش آموزان مرکز زبان فارسی مغری بسیار سریع دوست شدیم.
هدف اول ما "آوراک جاقاتس" بود. این یک مکان زیبا بود، لذت بخش و آرام بود ...
 
بعد ما به سمت جلفا رفتیم. خانه ها در رجلفا یک یا دو طبقانه بود.
ما همچنین به کاروانسرای خوخه نظر رفتیم و مجسمه مشهور کاروان شتر را دیدیم. من واقعا آن محل را دوست داشتم، محل فوق العاده ای بود. نماد شور و حال ما خورشید روشن بود.
در آنجا ما همچنین ظروف مختلف و رنگارنگی که کاردستی بود را دیدیم.
 
پس از بازدید از کاروانسرای خوجه نظر ما به "کلیسای استفانوس مقدس" رفتیم. البته نفس ارمنی احساس شد. هر جا ایرانیان بودند، ما علاقه فرهنگ ایرانیان، شیوه زندگی و هر چیز دیگری را داشتیم.
 
سپس به کندوان رفتیم که که به‌ دلیل شکل خانه‌های آن به‌ مانند کندوی عسل در دل کوه کنده شده‌ بود. عالی بود مردم در غارها زندگی می کردند و علاوه بر این، حتی در شرایط سخت در باره منتقل فکر نمی کردند. از مصاحبه ای که از شهروند یکی از غارهای کندوان در یافت کردیم، دانستیم که او در آنجا متولد شده است و حتی نمی خواهد در مورد منتقل فکر کند. 
این تنها اولین روز سفر ما به ایران بود.
 
دانش آموزمدرسه متوسطه لیرا خاچاتوریان.
 معلم دیانا نظریان.